خاطرات فیلسوف (قسمت هشتم)
«جنبه های بد خوشبختی ، جنبه های خوب بدبختی»
کشاورزی چینی هنگام برگزاری بازار بهاری ، کره اسب ماده ای خرید . او همه ی پس اندازش را برای خرید این کره اسب داد . متاسفانه همین که کره اسب را به محوطه ی مخصوص اسب ها برد ، کره اسب شبانه از روی نرده ها پرید و یکراست به سمت مرز مغول ها رفت . در آن هنگام ، چینی ها با مغول ها روابط خوبی نداشتند ، بنابراین نمی شد به جست و جوی اسب رفت . همسایه ها بلند شدند وبه دلداری کشاورز آمدند . اما این کشاورز که مردی فرزانه بود ، می توانست به کمک فلسفه، ناملایمات و گرفتاری های روزگار را پشت سر بگذارد . نابراین باخود گفت :«گاهی اوقات ابرهای آسمان برای زمین کشاورزی باران پربرکت می آورند . همچنین گاهی از بدبختی و تیره روزی ، سعادت و خوشبختی پدید می آید . باید بگذاریم زندگی پیش برود. کسی چه می داند چه پیش می آید ؟»
اتفاقا چند روز بعد ، کره اسب برگشت ویک اسب نر مغولی را با خود آورد. همه ی روستایی ها راه افتادند و پیش کشاورز آمدند تا هم به او تبریک بگویند و هم اسب نر را ببینند .
کشاورز گفت :«شاید این خوش اقبالی باشد اما کی عاقبت امور را می داند ؟ خورشید که دنیا ما را روشن می کند ، ممکن است چیزهایی را هم بسوزاند .»
بدبختانه حوداث بعدی نشان داد که کشاورز حق داشت . پسر کشاورز که شیفته ی اسب نر شده بود ، ساعت ها وقت خود را برای رام کردن و سوارشدن بر اسب مغول می گذراند . اما این اسب ، چموش بود . یک بار جفتکی زد ، پسر را به زمین انداخت و پای پسر جوان شکست و خرد شد .
همسایه ها به عیادت او آمدند و از بدبیاری کشاورز گفتند و از این به فصل برداشت نزدیکند و پسر با پای شکسته نیز کمکی نمی تواند بکند .
اما کشاورز خردمندانه به آن ها گفت :«دنیا در تغییر و تحول پیوسته است . کسی چه می داند شاید بلا ها و مصیبت های ما تبدیل به رحمت و برکت شوند . به گدازه های آتشفشانی بیندیشید که همه چیز و همه جا را ویران می کنند ، اما همین گدازه ها زمین حاصل خیزی برای ما فراهم می آورند . »
پیش از شروع برداشت محصولات ، جنگ با مغول ها شروع شد . همه ی جوان ها را برای جنگ با مغول ها بسیج کردند ، تنها جوانی را به جنگ نبردند ، پسر کشاورز بود که پایش شکسته و در رختخواب خوابیده بود . او تنها جوانی بود که که در جنگ با مغول ها کشته نشد . شکستن یک پا موجب نجات جانش شد .
بر اساس حکایتی چینی
- ۹۳/۰۵/۱۳