پنجره ی جهان نما

مکانی برای آن که درباره این کره خاکی ، حوداث و دستاوردهای آن بیشتر بدانید.

پنجره ی جهان نما

مکانی برای آن که درباره این کره خاکی ، حوداث و دستاوردهای آن بیشتر بدانید.

پنجره ی جهان نما
نویسندگان

خاطرات فیلسوف (قسمت هشتم)

دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۵۰ ب.ظ

                                                                                           «جنبه های بد خوشبختی ، جنبه های خوب بدبختی»

کشاورزی چینی هنگام برگزاری بازار بهاری ، کره اسب ماده ای خرید . او همه ی پس اندازش را برای خرید این کره اسب داد  . متاسفانه همین که کره اسب را به محوطه ی مخصوص اسب ها برد ، کره اسب شبانه از روی نرده ها پرید و یکراست به سمت مرز مغول ها رفت . در آن هنگام ، چینی ها با مغول ها روابط خوبی نداشتند ، بنابراین نمی شد به جست و جوی اسب رفت . همسایه ها بلند شدند  وبه دلداری کشاورز آمدند  . اما این کشاورز که مردی فرزانه بود ، می توانست به کمک فلسفه، ناملایمات و گرفتاری های روزگار را پشت سر بگذارد . نابراین باخود گفت :«گاهی اوقات ابرهای آسمان برای زمین کشاورزی باران پربرکت می آورند  . همچنین گاهی از بدبختی و تیره روزی ، سعادت  و خوشبختی پدید می آید . باید بگذاریم زندگی پیش برود. کسی چه می داند چه پیش می آید ؟»

اتفاقا چند روز بعد ،‌ کره اسب برگشت ویک اسب نر مغولی را با خود آورد. همه ی روستایی ها راه افتادند و پیش کشاورز آمدند تا هم به او تبریک بگویند و هم اسب نر را ببینند . 

کشاورز گفت :«شاید این خوش اقبالی باشد اما کی عاقبت امور را می داند ؟ خورشید که دنیا ما را روشن می کند ، ممکن است چیزهایی را هم بسوزاند .»

بدبختانه حوداث بعدی نشان داد که کشاورز حق داشت . پسر کشاورز که شیفته ی اسب نر شده بود ، ساعت ها وقت خود را برای رام کردن و سوارشدن بر اسب مغول می گذراند . اما این اسب ، چموش بود . یک بار جفتکی زد ، پسر را به زمین انداخت و پای پسر جوان شکست و خرد شد . 

همسایه ها به عیادت او آمدند و از بدبیاری کشاورز گفتند و از این به فصل برداشت نزدیکند و پسر با پای شکسته نیز کمکی نمی تواند بکند . 

اما کشاورز خردمندانه به آن ها گفت :«دنیا در تغییر و تحول پیوسته است . کسی چه می داند شاید بلا ها و مصیبت های ما تبدیل به رحمت و برکت شوند . به گدازه های آتشفشانی بیندیشید که همه چیز و همه جا را ویران می کنند ،‌ اما همین گدازه ها زمین حاصل خیزی برای ما فراهم می آورند . »

پیش از شروع برداشت محصولات ، جنگ با مغول ها شروع شد . همه ی جوان ها را برای جنگ با مغول ها بسیج کردند ، تنها جوانی را به جنگ نبردند ، پسر کشاورز بود که پایش شکسته و در رختخواب خوابیده بود . او تنها جوانی بود که که در جنگ با مغول ها کشته نشد . شکستن یک پا موجب نجات جانش شد . 

بر اساس حکایتی چینی 

  • Amirali Nabavi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی