آدم های خلاق بیستر به بیماری های روانی مبتلا می شوند ؟
سعید بینیاز/ روانشناس بالینی
«هوش کاملا ارثی است»، «بعضیها ذاتا مجرمند»، «مبتلایان به اسکیزوفرنی، چند شخصیتی هستند»، «افراد روانپریش خطرناکند»،… میشود جای این سه نقطه بینهایت جمله دیگر گذاشت که ظاهرا از دنیای علم روانشناسی و روانپزشکی به ذهن عموم مردم رسیدهاند و خیلیها آن را باور دارند. جملههایی که لااقل در علم روانشناسی امروز افسانهای بیش نیستند. میخواهیم در چند شماره آینده هر بار یکی از این افسانهها را بگذاریم وسط و ببینیم واقعا علم روانشناسی در مورد آنها چه میگوید. برای اولین شماره رفتهایم سراغ یکی از ظاهرا درستترین این افسانهها؛ اینکه افراد خلاق – حالا چه هنرمندها و چه نویسندهها و شاعرها- حتما یک مشکل روانی دارند؛ افسانهای که احتمالا خیلی از شما آن را باور دارید و تا حرفش وسط میآید یک عالمه هنرمند و نویسنده خودکشی کرده را ردیف میکنید. اما آیا واقعا افراد اخلاق با احتمال بیشتری به بیماری روانی مبتلا میشوند.
انگار دغدغه رابطه بین بیماری روانی و خلاقیت خیلی قدیمیتر از این حرفهاست. مشهورترین تحقیق قابل اعتنا در این مورد ۳۶ سال پیش توسط یک پژوهشگر حوزه اسکیزوفرنی به نام «نانسی آندریزن» انجام شد. او خودش میدانست که مردم باور دارند بین خلاقیت و اسکیزوفرنی یک رابطه وجود دارد و از آن طرف میدانست غیر از حرفهای کلی نظری، کسی تحقیق درست و درمانی در این مورد نکرده است. بنابراین خودش دست به کار شد و شروع کرد.
کارگاه نویسندگی یا آزمایشگاه روانشناسی؟
آندیریزن تحقیق خودش را از یک کارگاه مشهور نویسندگی خلاق شروع کرد؛ کارگاه آموزشی نویسندگان خلاق در دانشگاه آیووا. این کارگاه کلکسیون افتخارات عجیبوغریبی دارد. کورت ونهگات که خیلی از کتابهایش از جمله «گهواره گربه» و «زمان لرزه» در ایران ترجمه شدهاند، جان ایروینگ، فلانری اوکانر، فیلیپ راث – که همین چند وقت پیش گفت دیگر دست از نوشتن میکشد- و جان شیور از جمله نویسندگان خلاقی هستند که از این کارگاه بیرون آمدهاند.
تیم پژوهشی آندیریزن ۱۵ سال روی تحقیقش وقت گذاشت. آنها در این مدت ۳۰ نویسنده خلاق عضو کارگاه، شامل ۲۷ مرد و سه زن را که میانگین سنیشان ۳۷ سال بود بررسی کرد. آنها برای بررسی از «مصاحبه ساخت دار» استفاده میکردند. مصاحبه ساخت دار، مصاحبهای است که چارچوب سوالهایش از قبل مشخص است. بر خلاف مصاحبه بدون ساخت که میتوانید نمونهاش را در کار خبرنگاران یا بعضی از جلسههای روان درمانی ببینید. خلاصه، این مصاحبهها دنبال چند تا چیز مشخص بودند؛ اول الگوی خلاقیت این نویسندگان بود؛ اینکه آنها کی و چگونه خلاقیتشان گل میکند. دوم تاریخچه شخصی اختلال روانی آنها بود؛ یعنی اگر کسی در تاریخچه زندگیاش یک دوره به هر یک از اختلالات روانی مبتلا بود، متوجه میشدند که این بیماری از کی شروع شده، چقدر شدت داشته، چه نوعی بوده و خلاصه ته اطلاعات شخصی در مورد این بیماری را درمیآورند. آخرین سوال هم این بود که آیا خویشاوندان نزدیک هم به مشکل روانی مبتلا بودهاند یا نه. البته آندریزن تضمین داده بود که همه این اطلاعات هم محرمانه خواهد ماند. قولش هم تا حالا درشت بوده؛ وگرنه چه کسی از جنجال در مورد کورت ونه گات بدش میآید؟ جواب به این سوالها تازه نیمی از ماجرا بود. آندیریزن باید جواب این سوالها را با جواب یک گروه دیگر مقایسه میکرد. مقایسه نباید در خلا انجام شود. برای همین او یک گروه ۳۰ نفره دیگر پیدا کرد که هم سن، هم جنسیت و هم تحصیلاتشان با گروه نویسندگان همتا بود و فقط شغلشان فرق داشت. به این گروه در تحقیقات علمی میگویند گروه گواه.
یک نتیجه شگفتانگیز
حتما شما هم منتظرید ببینید بعد از این همه طول و تفصیل نتیجه تحقیق چه شد. بله افسانه ذهنی شما تا حدی درست از آب درآمد. ۸۰ درصد از نویسندگان خلاق آزمایش آندیریزن لااقل در یک دوره از عمرشان به اختلال خلقی مبتلا شده بودند. اختلال خلقی گروهی از بیماریهای روانپزشکی هستند که در آنها خلق افراد به هم میریزد. خلق ترجمه کلمه انگلیسی mood است. فکر کنم همان مود واژه بهتری برای آن باشد. افسردگی، سرخوشی یا ترکیبی از هر دو نمونههایی از اختلالات خلقی هستند.
در گروه گواه اما فقط ۳۰ درصد از افراد در دورهای از عمرشان اختلال خلقی را از سر گذرانده بودند. از نظر آماری این تفاوت معنادار بود. پس آیا افسانه مبتلا شدن افراد خلاق به بیماری روانی درست است؟
تردیدی که رفع شد
آندیریزن تعجب کرد؛ نه از اینکه چرا ۸۰ درصد نویسندگان گروه آزمایشیاش به اختلال خلقی مبتلا بودهاند؛ بیشتر از اینکه چرا در گروه گواه ۳۰ درصد افراد دورهای از عمرشان مبتلا بودهاند. این رقم خیلی زیادتر از چیزی بود که در مورد شیوع اختلالات خلقی در جمعیت عمومی نوشتهاند. آندریزن دلیل این ماجرا را به دو عامل نسبت داد. او گروه گواهش را تصادفی انتخاب نکرده بود. در واقع آنها را کنار هم چیده بود. دوم اینکه گروه گواه هم پیشرفت شغلی خوبی داشتند و هر چه افراد از نظر تحصیلی و شغلی مرتبه بالاتری داشته باشند احتمال ابتلایشان به اختلال خلقی بیشتر است. بنابراین عجیب نبود که در گروه گواه میزان ابتلا زیاد باشد. بنابراین او نتیجه گرفت که نویسنده بودن است که باعث تفاوت میزان ابتلا به اختلال روانی در دو گروه شده است. آیا افسانه تایید شده است؟ اگر یادتان باشد آخرین سوال این بود که آیا خویشاوندان نزدیک نویسندگان هم به اختلال روانی مبتلا بودهاند یا نه. نتایج نشان داد که در خویشاوندان نویسندگان بیشتر از خویشاوندان گروه گواه به افسردگی مبتلا هستند. البته یادتان باشد که بسیاری از خویشاوندان نویسندگان خلاق هم دستی بر آتش خلاقیت داشتند.
رازگشایی از افسانه
یادتان است که نانسی آندیریزن میخواست در مورد چه چیزی تحقیق کند؛ در مورد رابطه اسکیزوفرنی و خلاقیت. اما نتیجهای که حاصل شد چه بود؟ رابطه خلاقیت و اختلالات خلقی. این اولین مشکل این پژوهش بود.
دومین مشکل این بود که خود آندیریزن میدانست کدام یک از افراد در گروه گواه و کدامیک در گروه آزمایشی قرار دارند. این ناخودآگاه باعث میشود پژوهشگر، پژوهش را جوری هدایت کند که تفاوتها به نفع گروه آزمایشی پر رنگ شود. در حالت ایدهآل، پژوهشگر نباید بداند هر کدام از افراد پژوهش در کدام گروه هستند تا به اصطلاح سوگیری نداشته باشد.
اولین نتیجه اشتباهی است که ممکن است هر کسی از از نتیجه این تحقیق بگیرد این است که به جای اختلال خلقی بگوییم بیماری روانی. یادتان باشد که نتیجه این تحقیق فقط نشان میدهد که یک نوع از اختلالات روانی در نویسندگان بیشتر از دیگران است و نه همه بیماریهای روان شناختی. معمولا در ذهن مردم در کنار افراد خلاق تصویری از یک روان پریشی شدید است و نه یک اختلال خلقی مانند افسردگی که سرماخوردگی بیماریهای روانی است و هر کدام از ما ممکن است آن را تجربه کرده باشیم.
دوم اینکه این تحقیق در مورد نویسندگان خلاق است و نه همه افراد خلاق از جمله هنرمندان، شاعران و مخترعان. بنابراین نتیجههای آن را میتوان فقط به نویسندگان ربط داد و نه همه افراد خلاق.
می شود از یک طرف دیگر ماجرا هم به قضیه نگاه کرد. ما نویسندهها را دوست داریم چون میتوانند به دنیا به شکلی متفاوت و تکاندهنده نگاه کنند. شاید همین آشفتگی خلقی و آشوب درون است که به آنها کمک میکند تا به دنیا این گونه نگاه کنند. نه؟
دانسنیها شماره ی 81
- ۹۳/۰۵/۰۳